L.O.V.E

 

دیگران میگویند

که من از عشق نمیفهمم هیچ

ولی آنها همه شان بی خبرند؛

و نمی فهمند

که من

عشق را با همه وسعت حس

سخت در بر دارم

دیگران

در کتاب هاشان

عشق را واژه ی بی رنگ خدا می دانند

فکر آنها این است

که عشق ...

شکل تب کردن آبی تر هاست

همه شان بی خبرند...

عشق واژه ای نیست برای گذر از حرف و سخن

عشق تنها

حس عاشق تر هاست... 

پ.ن.1.چه شب ها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم

دلم رو با جنون بی کسی ها آشنا کردم

نفهمیدم چه رنگی دارد این شب های شیدایی

که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم

.

...بقیشم چون دوس نداشتم ننوشتم...!

پ.ن.2.بعد  از گذشت دوهفته از شروع ترم جدید،تعطیلات 10 روزه ای،بسیار حالی به حولیمان کرد....

نمیدونم چرا وبلاگ نویسی هم دیگه بم حال نمیده...وقتی ادم حرفی برای گفتن نداشته باشه ،همین میشه دیگه... 

 

پ.ن.۳.اینم از هنر نمایی های شاهکار بنده سر کلاس گوشه ی جزوه و اینا برای افزایش تمرکز!!!!!و نشان دهنده ی اوج دقت بنده حقیر  و لذت بخش بودن سخنان گهر بار استادان محترم و محترمه و جذابیت تام و تمام دروس محترم و ....(حداقلش بهتره از......  !نه؟)

 

توضیح :منظره ایست در غروبی دل انگیز که کنارش جنگله کاجه و پایین منازل....آبه ...(انعکاس منازله که  توی آب افتاده...!)اون دایره هه هم مثلا خورشیده....مشکلی نداره فقط یه خورده کش اومده...

پ.ن.3.و یه داستان جالب که چند وقت پیش توی یه وبلاگ خوندم ...

در جزیره ای زیبا تمام هواس، زندگی می کردند :

شادی ,غرور ,غم ,عشق ,ثروت,زمان وعلم ...

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت .

همه ی ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند

اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود .

وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره راترک می

کرد خواست و به او گفت: « آیا می توانم با

تو همسفر شوم؟ »

ثروت گفت: « نه،من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود

ندارد. »

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.

غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای

مرا کثیف خواهی کرد. »

غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت: « اجازه بده، تا من باتو بیایم.

غم با صدای حزن آلود گفت: « آه،عشق،من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم. »

عشق این بار سراغ شادی رفت.اما او آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم

نشنید.

آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده

گفت :

« بیا عشق، من تو را خواهم برد. »

عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل

قایق انداخت و جزیره را ترک کرد .

وقتی به خشکی رسیدند،پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را

نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد

عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود،

رفت و از او پرسید: « آن پیرمرد که بود؟ » علم پاسخ داد: « زمان »

عشق با تعجب گفت: « زمان؟! اما چرا او به من کمک کرد؟ »

علم لبخندی خرد مندانه زد و گفت :

« زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است » 

.

.

.

نظری ندارم در بارش....نظر شما رو دوست دارم بدونم... 

 

 

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
مسعود 1388/11/27 ساعت 21:28

سلام الی خانم من که ۳ بار خوندم نفهمیدم ولی اخرش قشنگ بود
برا نقاشیت واقعا جالب از اون کمک هم ممنونم

کجاش مبهم بود.؟اگه نیاز به توضیح داره بفرمایین...

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
==========
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

پ.ن1: قشنگ بود!
ولی یکم هم به دوست داشتن مخاطب فکر کنی بد نیستا!!!

پ.ن2: وای دیگه حالم از هرچی تعطیلاته به هم می خوره!

حالا غصه نخور می گردم یه تفریح جدید واست پیدا می کنم!

پ.ن3: البته حق با شماست که کلاسا خیلی پرباره!
ولی اگه امروز یکم دقت می کردی این کلاس واقعا عالی بود و جزو اندک کلاسایی که به اینجانب حال می ده!

(اصولا بچه ها که نمیشه از نقاشی هاشون سر دربیاری در مورد نقاشیشون توضیح می دن،تو چه را توضیح دادی نمی دونم!!!)

قبل از این که نظرم رو بگم،توجه کردی دوباره دوتا پی نوشت سه داری و حواس رو نوشتی هواس؟!
(التبه می دونم وبلاگ خودته و دوست داری پس یه دلیل بهتر بیار!)

و نظری ندارم
جز این شعر که استاد شجریان می خونن:
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی طی شد
آه از این دم سردی ها
خدایا...
(امیدوارم درست نوشته باشم!)
(ادامش خیلی قشنگه،اگه خواستی بعدا برات می فرستم)

مرسی از شعر...
خشمل بودن...

دلم نیومد ننویسم
آخه خیلی قشنگ بود
اگه نخواستی تایید نکن!

نه امیدی در دل من
که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی
که فروزد محفل من

نه هم زبان درد آگاهی
که ناله ای خرد با آهی

داد از این بی دردی ها
خدایا..

نه صفایی ز دمسازی به جام می
که گرد غم ز دل شوید
که بگویم راز دل ها
که چه دردی دارم بر جان

وای از این بی همرازی
خدایا...

سلام الهه جون

فکر نکنم هنوز ترم شروع شده باشه ها خیلی زود رفتی دانشگاه!!!

راستی نقاشیه خیلی قشنگه...من وقتی استادم مشغول سغرانی برای خودشه انواع و اقسام چشمها رو گوشه جزوه نازنینم نقاشی میکنم!

سلام گلم
چرا دو هفته رفتیم و بعد دوباره این تعطیلات طولانی شروع شد...
مرسی دوست جون

اگه به من بگویند که از عشق نمی فهمید بهشان می گویم : شما ... اصلا .... برین .... (نقطه چین ها به دلیل حفظ شئونات اخلاقی در این وبلاگ فرهنگی!!!! اصلاح شده همان حرفهایی است که می گویم)

ج.پ.ن.۱ : منم چون دوست ندارم کامنت نمی ذارم
ج.پ.ن.۲ : تنبل همیشه خوابه ...جاش توی رختخوابه!!!
جوپونو۳ : دستت درد نکنه توضیح دادی اگه نه نمی فهمیدیم چیه ! شما همون بخوابی بهتره ... حیف جوهر خودکار نکرده اینجوری حرومش کردی...

بله ممنون که انقد منو تحویل گرفتین و ممنون برای نقطه چین ها !!!
ج.ج.پ.ن.۱.منم اصراری نداشتم...!
ج.ج.پ.ن.۲. معمولا تعداد زیادی به کثرت خاب من هنوز واقف نیستن...چون میگن قاتل اکثرا از فامیلای نزدیکه...پس آشنا هستین!!!ج.ج.پ.ن.۳.بازم ممنون از لطفتون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شرمنده ... این مطلب قبلیه بالاخره معلوم شد آدمیت خوبه؟ گاویت خوبه؟
کی آدمه ؟ کی گاوه ؟‌

بیشتر فکر میکنم گاویت اون جنبه از ادمیته که بقیه ی جنبه های آدمیتو در نظر نگرفته و زیر سوال برده...جنبه های خیلی انسانی..
اونی که خدا میخاد خوبه...
(این دیگه اند تقوا بوداااا...)
:دی

نیلوفر خالصی 1388/11/29 ساعت 10:28

هیچ کس اشکی برای ما نریخت...

آنکه با ما بود ازما میگریخت...

چند روزیست حالم دیدنیست...

حال من از این وآن پرسیدنیست...

گاه بر روی زمین زل میزنم، گاه بر حافظ تفأل میزنم...

حافظ دیوانه فالم را گرفت،یک غزل آمد که حالم را گرفت...

ما ز یاران چشم یاری داشتیم... خود غلط بود آنچه میپنداشتیم


سلام واااااااااااااااای نیلو محشر بود.....
خودتم میدونیااااااااااااااااا.....

حامد 1388/11/29 ساعت 15:09 http://dabestan.blogsky.com

سلام
شما برای من کامنت گذاشتید ولی آدرس خودتونو ننوشتید ...
آخه این رسمشه؟ :))

به هر حال مرسی که اومدین
این شعر رو خودت نوشتی یا از جایی دیگه آوردی؟
بعضی شعره را هم که نصفه نیمه می نویسی
نمیشه که آدم نصفشو دوست داشته باشه و نصفشو دوست نداشته باشه !!

راستی من اون نوشته ای که توی جزوه بالاتر از نقاشی قشنگت نوشتی رو خوندم ...

سلام
شرمنده احتمالا یادم رفته...
نه بابا معلومه که مال من نیست....دیگه بس که تابلو بود مال من نیس ننوشته بودم...
چرا وبتون فیلتر شده؟؟؟؟؟؟
کارای بد بد؟؟؟؟؟وای وای وای...
مرسی....

سلام الهه جون

حال دوست عزیز من چه طوره؟روزگار به کامت شیرین هست؟

اومدم بهت تسلیت بگم که ۲هفته بیشتر از اندازه رفتی دانشگاه!!

دوست عزیز اینجا همه کلاسها تازه شنبه این هفته باز میشه....

سلام عزیزم بد نیست میگذره...
چقد اونجا باحاله...البته ما هم یه مقدار بچه مثبت بازی در اوردیمو رفتیم...اما خب تقریبا نصف دانشکده اومده بودن....

عشق عبارت است از لبخندی و قطره اشکی ؛ قطره اشکی از آسمان اندیشه و لبخندی از بوستان روح.
عشقی که با اشکهای چشم شست و شو شود همیشه پاک و زیبا خواهد بود.



می خواستم بگم اگه می خوای بری دانشگاه از من داشته باش که فعلا نرو . کلاسها فعلا الکی معلوم نیست کی به کیه .

چه زیبا...
باید بگم توی این لحظه دیگه حالم از تعطیلات به هم میخوره
ولی ممنون از لطفتون..

امید 1388/12/03 ساعت 01:02 http://faith.blogsky.com

سلام
یکمی نظر بدم با اجازتون
چه استعداد خوبی در نقاشی داری
از دست خطت هم پیداست که کمی اعتماد به نفست کمه، یکمی زود نظرت رو عوض می کنی و این شاخه اون شاخه می پری، چیزی که تو دلت هست رو کمتر به کسی میگی، مشکلات رو خیلی جدی نمی گیری ولی در عین حال خیلی دقیق هستی، مهربونی، در رابطت با افراد مختلف فاصله ها رو رعایت می کنی، و خوب چیز بیشتری نمی فهمم. البته به نظرم یکمی بلند پرواز هم باشی.
البته اینا فقط نظر من بود و لزومی نداره که حتما درست باشه
خوش باشی دوستم

سلام
واااااااااااو اینا همه از دست خطم پیدا بود....شما احیانا در اداره شناسایی پلیسو کشف هویتو اینا کار نمیکنین؟
باید بگم خیلی خیلی جالب بود برام....
باید بگم میتونم بگم همش برام مصداق داره....البته اون مهربونیه رو باید از بقیه ی دوستان بپرسین...
بازم میگم خیلی جالب بود ولطف کردین....
ممنون به همچنین

امید 1388/12/03 ساعت 11:05 http://faith.blogsky.com

سلام الهه جان
راستش من کار و رشته ی تحصیلیم شبکه های کامپیوتری و امنیت اطلاعات هست. ولی خوب به هر حال یه استعدادهای دیگه ای هم دارم دیگه.
راستی، همه ی اینهایی که گفتم از دست خطت پیدا بود.
مرسی از اینکه به وبلاگ منم اومدی دوستم
خوش باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد