زمان...

زمان...

چه بهای سنگینی میگیرد برای گذشتنش،از دل ما....

اما باز ،

این زمان است که فراموش کار میکند دل را...   

 

  

.ن.1. چه کسی میگوید، که تو در پیله ی خود تنهایی

چه کسی میگوید ، که  تو در حسرت یک روزنه ی فردایی

پیله ات را بگشای..

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی...  

 

 

پ.ن.2. اون دلهره ای که توی دلم عروسی گرفته رو دوست ندارم...

این افکار لعنتیو دوست ندارم...

این لبخندو،این انتظارو،این احساسای پوچی که یواشکی دارن ریشه میدووننو ....

هیچ کدومو دوست ندارم...

این راه تکرار شده رو...

وحشت انتهاش ،اول راهشو ترسناک کرده ...

 من  ترسو شدم...ترس از... 

                                          عین...شین....قاف

پ.ن.3. دردم از یار است و درمان نیز هم          دل فدای او شد و جان نیز هم

 این که میگویند ان خوش تر ز حسن        یاد ما این دارد و آن نیز هم

یاد باد ان کو به قصد خون ما               عهد را بشکست و پیمان نیز هم

دوستان در پرده میگویم سخن               گفته خواهد شد به دستان نیزهم

چون سر آمد دولت شبهای وصل           بگذرد ایام  هج‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ران نیز  هم

هردو عالم یک فروغ روی اوست          گفتمت پیدا  و پنهان  نیز هم

اعتمادی نیست بر کار جهان                بلکه بر گردون گردان نیز هم

عاشق از قاضی نترسد می بیار            بلکه از یرغوی دیوان نیز هم

محتسب داند که حافظ عاشق است          و آصف ملک سلیمان نیز هم

نظرات 7 + ارسال نظر

سلام عزیزم وبلاگت خوشکله
موفق باشی

سلام

من گمان می کنم که زمان هم نمی تواند بعضی چیزها را از دل بزداید...

پ.ن1: پیله گشودن زمان معین دارد،باید تا آن روز صبور بود...

پ.ن2: قبلا هم بهت گفتم من باهات موافق نیستم که اینا رو دوست ندارم،ولی توی ترس باهات همدردم...

پ.ن3: به به!
من این شعر رو خیلی دوست دارم!

راستی کسی این شعرو برات جایی ننوشته؟!
یکم فکر کن!(نیشخند)
هروقت یادت اومد به منم بگو!!!(چشمک)

من عاشق این چند بیتشم:

دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم

چون سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هج‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ران نیز هم

(درضمن بیت دوم،مصرع دوم یار ما این دارد نه یاد ما!!!)

صلاح کار خویش خسروان دانند!!!!!!!!!!!
دوس دارم بنویسم یاد ما نه یار ما......وب خودمه دوس میدارم....(نیشخند)
و جواب قبلیت....چرا بابا حضرت حافظ اینو توی دفترشون نوشتن....منظورت همین بود دیگه......(نیشخند)
.
.
.
فال خودمه اصلا....:دی

مسعود 1388/11/23 ساعت 16:09

نه تو از نمیترسی
اصلانمبینش که یهو حس میکنی عاشق شدی
میگن ترس هم نشو عشقه نکنه تو هم عاشق شدی
بی حال .کم حوصله .بهانه گیر.و دلهره واضطراب جز نشونه های اولیه مبتلا شدن
اخه الی جون من الن ده سال درگیرشم اولش بده بعد خودش میشه برات نیروی مثبت وانرزی وشور واحساس وشادابی
راستی ممنون که بهم سرمیزنی
نمیدونم چرا وقتی میام وبت بی اختیار یاد گز می افتم
روزهایت مثل گز سفید وشیرین وخوشمزه باشن ال جون

سلام
بابا ما.......؟؟؟؟؟؟کی گفته؟؟؟؟؟؟عشق؟؟؟؟؟؟حرفای قبیحه؟؟؟؟؟وای خاک عالم!!!!!!
:دی
خوبه خوبه که مام یاد گز میندازیم شما رو...:دی
مرسی دوست خوبم

سلام دوست عزیز من
من هنوز عشق رو درست و حسابی حس نکردم ولی خوب میدونم که عشق با نوعی ترس شیرین همراهه....ترسی که با ترسهای وحشتناک فرق میکنه....

شاد باشی

سلام
راست میگین....نمیدونم...فرقشو حس نمیکنم....

سلاملیکم...
زمان... بها نمی گیرد.خودمان باید حواسمان جمع باشد که چه می دهیم...
و لطف کنین از چیزهایی که دوست ندارین ننویسین.این روزها هر جا که سر می گردونم همه از چیزهایی که دوستن ندارند می گویند و می نویسند...حتی خودم

چه میشه کرد....

steem 1388/11/24 ساعت 00:36 http://steems.persianblog.ir

سلام!
سلامی به گرمای دستت ای دوست
دلم لحظه ای با دلت روبه روست
بگو عاشقی تا سلامت کنم
تمام دلم را به نامت کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد