غربت

ایستاده ام با قامتی غروبین 

در انتظار رسیدن رفتن تو 

مانده ام حیران در چگونه گذراندن فصل غربت تو  

می روی و من به ظاهر مانده ام 

اما،اما دلم با تو راهی شد  

شاید یک کمی از احساس غربتم بکاهد 

و یا کمی از غربت لحظه هایم کم کند 

می آیی می دانم ،در چشمانت در نگاهت......!!!! 

می خواندم با آهنگی پر امید 

کاش میشد دست هایم را پر از معنای نگاهت می کردم و بر گردنت می آویختم 

تا این احساس برای همیشه در تو باقی بماند.......

نظرات 1 + ارسال نظر

جان فدا کردن برای دوست چندان مشکل نیست . پیدا کردن دوستی که ارزش جان فدا کردن را داشته باشد مشکل است...

خیلی خیلی مشکله!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد